شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

*آذرخش*

+ *داشتم تو جبهه مصاحبه مي گرفتم کنارم ايستاده بود که يهو يه خمپاره اومد و بوممم...نگاه کردم ديدم يه ترکش بهش خورده و افتاده روي زمين دوربين رو برداشتم و رفتم سراغش بهش گفتم توي اين لحظات آخر اگه حرف و صحبتي داري بگودر حالي که داشت شهادتين رو زير لب زمزمه مي کرد ، گفت:من از امت شهيد پرور ايران يه خواهش دارم:اونم اينکه وقتي کمپوت مي فرستيد جبهه خواهشاً اون کاغذ روي کمپوت رو جدا نکنيد *
*آذرخش*
*بهش گفتم: بابا اين چه جمله ايه؟قراره از تلويزيون پخش بشه ها!يه جمله بهتر بگو برادر...با همون لهجه ي اصفهانيش گفت:اخوي! آخه نمي دوني ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده...*همينطور که دارين با اين خاطره ي زيبا مي خنديد ، به اين نکته هم توجه کنيد که چقدر مرگ در ذهن شهدا *حقير* بوده. اونقدر* حقير *بوده که لحظه هاي آخر هم دست از شوخي بر نمي داشتند و دغدغه ي رفتن از اين دنيا رو نداشتند...
داروگ..
عاليــــــــــــــــــــــ.....
کجايند مردان بي ادعا ...
لايک ....تفسير....
عكس +متن=لايك
نميدونم چه اندازه حقيقت داره..... ولي درود بر مرام وشرفشان.
*آذرخش*
رتبه 41
58 برگزیده
2273 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top