درختان را دوست مىدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
و آب را
که مَهر مادر توست،
خون تو شرف را سرخ گون کرده است:
شفق، آینهدار نجابتت،
و فلق محرابى
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهاى
در فکر گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالى چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم مىتوان عزیز بود
از گودال بپرس!
شمشیرى که بر گلوى تو آمد
هر چیز و همه چیز را در کاینات
به دو پاره کرد:
هر چه در سوى تو، حسینى شد
و دیگر سو، یزیدى
اینک ماییم و سنگها
ماییم و آبها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشهزاران
که برخى یزیدى
وگرنه حسینىاند
خونى که از گلوى تو تراوید
همه چیز و هر چیز را دو پاره کرد
درنگ!
اینک هر چیز: یا سرخ است
یا حسینى نیست!
آهاى مرگ تو معیار!
مرگت چنان زندگى را به سُخره گرفت
و آن را بى قدر کرد
که مردنى چنان
غبطه بزرگ زندگانى شد!
(موسوى گرمارودى، سید على)
موضوع مطلب :