روزهاى آخر ماه صفر، سال یازدهم هجرت، پیامبر صلى الله علیه و آله درحالى که خود کسالت داشت سپاه عظیمى از مسلمانان را بهقصد حمله به «روم» مهیَّا نمود. صبحگاه «اسامه» را خواست، و فرمود: به سرزمینى که پدرت در آن شهید شده رهسپار شو و اسب را بر سرزمین آنها بتاز. من سرکردگى این سپاه را به تو دادم. صبح هنگام بر اهل «ابنى» حمله بر؛ و سخت محاصرهشان نما! امّا آن چنان به سرعت حرکت کن که پیش از رسیدن خبر به آنها، به محل نبرد رسیده باشى. اگر خداوند به تو پیروزى داد در میان آنها کم بمان. (و در این سفر) همراه خود، افراد وارد و کسانى که راه را بلد هستند بردار.
پس از چند روز پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مطّلع شد که سپاه در حرکت سستى مىکند. با همان حال بیمارى به میان سپاه رفت و آنها را تحریص و تهییج نمود. پرچم را با دست خود بست و به «اسامه» داد تا حمیّتشان را تحریک و عزمشان را محکم سازد. سپس خطاب به اسامه فرمود:
بهنام خدا و در راه خدا نبرد کن و هر کسى را که به خدا کافر است از زمین برانداز. «اسامه» با پرچم بسته از مدینه خارج شد و آن را به دست «بریده» سپرد و در جُرُف، لشکرگاه زد.
آنجا نیز در حرکت کندى کردند و حرکت نکردند. و با بهانههاى مختلف از رفتن به جنگ رومیان سرباز زدند. برخى به این بهانه که حضرت رسول صلى الله علیه و آله مریض است و ما نمىتوانیم او را در این حال رها کنیم لشکرگاه را ترک گفتند. برخى دیگر فرماندهى «اسامه» را مورد طعن قرار دادند و سپاه را ترک کردند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وقتى از بهانههاى آنها مطّلع گشت به منبر رفت و مجدداً آنها را به رفتن از مدینه تحریص نمود و شایستگى «اسامه» را یادآور شد. امّا این لشکر بهخاطر تعلّلورزى برخى از اصحاب و تخلّف آنها از فرماندهى «اسامه» موفّق به حرکت نشد. با رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله بقیه افراد نیز به مدینه برگشتند.
زمینههاى قیام امام حسین(ع)(ج1)، ص: 122
موضوع مطلب :