منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
*پرواز انتظار* تعزیه مختار
اسمال اول حلقه گلمبک ها راکه مث کلگی اسب بود دور سرشترانداخت ،گلمبک ها که هریکیشون به رنگی بود دورتادور صورت شتر را گرفتند و یکیش که مث تاج خروس بود، درست بالای پیشانی شترقرارگرفت ، اسمال با چند نوار از گلمبک ها که به طناب باریکی رشته کرده بود، همه سینه وگردن ودست وپای شتر را هم تزئین کرد، بعد یک کرکری بزرگ به گردن شتر بست ، وپتوی سبز راه راهی روی جهازش انداخت ، افسارشتررابه دست پسرش گیتمن ینه ( اسمیه که بچه هاروش گذاشته ان) دادوگفت شترببررومیدون ، منم پشت سرت میام ،چشمم به شترافتادکه باغرور سربالا گرفته وسینه پیش داده بود ، میگن شترحیوون اغوزیه ، واقعا احساس می کردم ، بااین شکل وشمایلی که برایش ساخته اند، احساس غرورمی کند ،اون روزکه خونه طوبی، بری فال دوره رفته بودم از گیتمن ینه قول گرفتم که امسا ل شبیه مختارسوآرشترم کنه دیروز هم که بری سیزه بدر با ناصر برادرم شآوا رفته بودیم وگیتمن ینه را اونجا دیدم ، یادش انداختم که چه قولی به من داده واوگفت "صبا بیا خونه امون به پی یرم نشونت بدم ویه جوری راضیش کنم" ، حالا به این امید اومده بودم خونه شون ولی ندیدم که با پی یرش حرفی بزنه ، مث جهودای کتک خورده دنبالش راه افتیدم اومدم میدون ، وقتی به میدون رسیدیم ، یک قطا رشترکه 30 تائی می شدند؛ ته رودخونه کنار میدون ایستاده بودند ، به سروگردن و دست وپای همه شترها گلمبک های قرمز و نارنجی وزنگ وکرکری آویزان بود غفوری بابای میدان به اونها که طبل داشتند گفت :"همه تون جلوجم نشید
طوری باشه که هرچارپنج شتری یک شترطبل داشته باشه" ، گروهی که جزء سپاه اشراربودند ، حسین دول دول راکه جوان تنومند وخل وچلی بود فرمانده خود کردند، آنها سروصورت فرمانده را سیاه کرده یک گونی به تنش ، وگردن بندهائی ازگوله شتر و پشکل بز به گردنش انداختند و او را وارونه سوارگاو سیاه نری کردند ، بعدپاچه های شلوار خودرا ورمالیدند وهریک ترکه اناری دردست گرفتند ، ودور اوجمع شدند، آن طرفتر "حسن ملاکاظم" درنقش مختار پرن ظهرعاشورا به تن کرده باعبا وعمامه سواراسب آماده حرکت شده بود ، دور او نیز جوانان بسیاری ایستاده بودند وهریک چوب بلندی که مارپیچ وار به رنگ سیاه وقرمز رنگ شده بود ، دردست داشتند ، غفوری باصدائی که اندکی خشونت درآن بود به شیپورچی ها گفت:"همه آماده ان ، ماطل چی هسید ، شیپوربزنید راه بیفتیم" عباس ویکی دگه که من نمشناختم ،شروع به زدن شیپورکردند موضوع مطلب : یکشنبه 90 تیر 26 :: 7:0 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
|