سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 37
  • بازدید دیروز: 22
  • کل بازدیدها: 304134



*پرواز انتظار*




 1 dokhtar bachehaye naz post دختر بچه های ناز (3)

 

اما بهش تادلت بخواد جای خشیه ، هرچه آدم خوب وخشه توبهشته ، توصورت همه شون دره نورمباره ، همه جا پرازگل سرخ و محمدیه ، اماما هم اون جا ان ، هرچه که خشت ترش نی تو بهشته. نبادبری دنبالش، اقه که دلت بخوادجلوت حاضرمشه". ننه بزرگ برای هرکاری معتقد به ساعت سعد و نحس بود ، لباس نو را درشب جمعه می برید و می گفت "ساعت سنگینه بیشتر داش مکنه". " شوءچهارشنبه خوب نی ناخن بگیری" ، اما نمدونس چرا؟ "شوء یک شنبه وچهارشنبه نبادچخ بریسی" ، این قدرازاین خوب نیس هابه گوش ما خوانده بود که دیگر نیازی نبود امر ونهی کند ، کافی بود اگرکارخلافی انجام می دادیم بگه نکن خوب نیس ! ما واقعا ازشنیدن این کلمه وحشت می کردیم و از اون کارهرچه قدرهم که دوست داشتیم دست برمداشتیم ، این کلمه درذهن من وافسربارفرهنگی عجیبی پیداکرده بود، من هروقت آن را می شنیدم مفهوم بزرگترین خطا برایم تداعی می شد ، ترس تودلم می ریخت یاد جهنم وحشتناک می افتادم ، حالا حتما جای من هم اونجا خواهدبود ، یا بابا می میره ، یا گدا مشم شایدهم دسم خشک بشه یا کوربشم

ننه بزرگ بیوه بود، زندگیش ازپولی که باکرباس بافی وچخ ریسی به دست می آورد میگذشت ، روزها کرباس می بافت وشبها نخ می رشت ، اینجا درخانه ما که روزانمتونس کارببافه چخ مرشت ، یا قباکهنه های بابا را هم مکند وپشت ورومی کرد وبه قواره تن من وناصر می دوخت ، هروقت ازکار خانه ومادر وخیاطی فارغ می شد (چون به شدت مادررا ازکارکردن برحذر می داشت ، می گفت زن زائونباددست به سیاه وسفید بزنه ، نباد دس تواوبکنه ، ) توتالار یا پیشگاه خونه پشت چخ ریسی می نشس ونخ می رشت ، وروزائی که من وافسر به قول اوبدی مکردیم ، صدا مکردکه پهلویش بنشینیم ، یک نلته پنبه می داد دست افسر ومی گفت "مسه"(mossa)(مجموعه چند پلته (فتیله) پنبه) کن ، بعدبه من می گفت توهم کلکلی کن ، بعد یادم می داد چطورکلکلی کنم.می گفت کشه پا) ( kaš epâ ) چهارزانو) بشین، دستات بیاربالا وآرنجات بذار روی زانوهات ، حالا انگشتات ازهم باز کن ، بعد یک مسه باز می کرد وفتیله های پنبه را می گذاشت لای 10 تا انگشتم ،بعدهم یکی یکی ازلای انگشت من برمی داشت،پنبه سر پلته رابانوک زبونش خیس می کردوبه سردوک می چسبوند،ودستگیره چرخ رابادست راست می چرخوندوهمین طورکه تکه تکه پلته تابیده تبدیل به نخ می شد،ننه بزرگ دستی راکه پنبه بودبالاوبالاترمی برد.وقتی دسش به نزدیک سینه اش می رسید. نخ رابه ته دوک می بردودوراون می پیچوند.حالادرس یادم نی ، فکرمکنم هردوسه تا "مسه" که می رشت یک "دومی " مشد ، خودش مگف وقتی جوون بوده وماهنوزتواین دنیا نبودیم واوهم هنوزننه بزرگ نشده بود.این دومیا راکلفه مکرده وبااون "کار"(کرباس) مبافته که رنگ مکردن وپرن وتمون باش مدوختن.مگف رعیتی ها قبای تنشونم باهمین "کار"درست مکردن.خلاصه دردسرتون ندم این "کلکلی" خیلی گف داشت و سرگرمی خوبی برای بچه های مزاحم بود ، البته آخرکارنه نه بزرگ شاگردونی خوبی به ما می داد،یا وقتی مشغول این کاربودیم برامون قصه می گفت . قصه های نه نه بزرگ کوتاه ولی جالب بود، یکی ازقصه هائی که بارها من ازاوخواسته بودم برام بگه قصه" سه خواهرگ زبون شل بود" می گفت : یکی زنکوگ بودسه تا دختر داش ، این سه تادخترزبون شون شل بود زنکوگ نمخواس کسی بفهمه که زبون دختراش شله ، اونا را هیجا نمبرد ، یه روز مخواس بره حموم ، به اونا گف توخونه ممونید ودرخونه هم محکم مبندید ، هرکه در زد درش وانمکنید ، اصلاجوأبش نمدید که خی کنن کسی خونه نیس .اتفاقا همین که زنکوگ پشت ورکرد، یه خواستگار اومد ودرخونه زد ، دختر اولی رفت پشت دروگفت تیه؟ زنکه ای که پشت دربود گفت کارمادردون دارم ، دخترگ گفت مادلم لفته حمو دختر دومی با دسپاچگی اومدپشت دروبه خواهرش گفت : ماماندف هیچی ندو ، دخترسومی گف ماخونه دفتیم ونه مدیم ونه خوائیم دف خواستگارکه فهمید هرسه تائی زبونشون شله رفت ودگه پشت سرش هم نگا نکرد.




موضوع مطلب :


چهارشنبه 90 تیر 29 :: 4:0 صبح :: نویسنده : *پرواز انتظار*

.::بزرگترین مرجع کد آهنگ::. .::دریافت کد موزیک::.