منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
*پرواز انتظار* بچه ها در بازیشان ادای بزرگترها را درمیآورند. بزرگترها در زندگیشان بچه بازی میکنند!
خالهبازی بچهها پر است از دید و بازدید، زندگی بزرگترها پر از قهر و دعوا!
بچهها باسوادترند!
هم قهر را بلدند و هم آشتی را، ولی بزرگترها قهر را یاد گرفتهاند ولی هنوز به درس آشتی نرسیدهاند!
بچهها از بزرگترها شیرینی و دوستیها را یاد میگیرند. بزرگترها از بچهها قهر و دعوا را!
بچهها بزرگ نشوید!!!
موضوع مطلب : دوشنبه 90 شهریور 7 :: 11:7 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
إمام زین العابدین علیه السّلام فرمود: صور اسرافیل شاخ (مانند) بزرگى است یکسر آن طرف آسمان و یکسر آن طرف زمین و بعدد ارواح خلایق سوراخ دارد، و اسرافیل سه مرتبه در آن میدمد، (اول) نفخه فزع (دوم) نفخه موت (سوم) نفخه بعث و رجعت، زمانى که دنیا تمام شد و بآخر رسید امر مىکند حقتعالى باسرافیل بدمد در صور نفخه فزع را که همه ترسان و هراسان شوند و چون ملائکه به بینند اسرافیل را که بزمین مىآید و صور را در دست دارد گویند که خداوند اراده فرموده مردن اهل آسمان و زمین را، و اسرافیل در بیت المقدس و رو بقبله بایستد و در صور نفخه فزع را بدمد چنان که خداى تعالى مىفرماید: یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ (الى قوله) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ «1» یاد کن روزى که در صور دمیده شود پس هر که در آسمانها و هر که در زمین است جز آنان که خدا خواسته همه ترسان و هراسان باشند و بمحشر در آیند و در آن روز کوهها بحرکت در آیند و فرو ریخته شوند و کسانى که نیکوکار باشند در آن روز پاداش بهتر از آن یابند و از هول و هراس قیامت ایمن باشند، و در آن روز چنان زمین بلرزه در آید که هر زن شیر دهى (با آن همه شفقت مادرى) طفل خود را فراموش کند، و از غایت دهشت زنان حامله سقط جنین کنند. و مردم چنان از خود بیخود شوند که گوئى مست و لا یعقل شدهاند، و محاسن سیاه جوانان سفید گردد، و شیاطین در اطراف دنیا پراکنده و هر یک بگوشهئى پناه میبرد، و این نفخه چنان هولناکست که اگر مردمان قبل نمرده بودند همگى از ترس آن مىمردند. (1) پس امر فرماید خداوند باسرافیل نفخه دیگرى بدمد که از آن سرى که بطرف زمین است صدائى بیرون آید و از آن صدا هیچ جنبندهاى باقى نماند نه از بشر و نه از جن و نه از شیاطین و نه از غیر ایشان، و از آن سرى که بطرف آسمان است صدائى خارج شود که در آسمان ذى روحى باقى نماند مگر آن کسانى که خدا بخواهد زنده بمانند و آنها عبارتند از جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل، پس خداى تعالى فرماید اى عزرائیل چه کسانى باقیماندهاند (و حال آنکه خودش مىداند) گوید: أنت الحى الذى لا یموت، پروردگارا جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل، پس امر فرماید قبض کند روح جبرائیل و میکائیل و اسرافیل را، سپس فرماید چه کسى باقى مانده (و حال آنکه خودش میداند) ملک الموت گوید بنده ضعیف مسکین تو عزرائیل، خطاب رسد بمیر اى ملک الموت، پس ملک الموت صیحه زند که اگر این صیحه را مردم پیش از مردن مىشنیدند همه میمردند و تلخى مرگ در دهانش پیدا شود و گوید اگر میدانستم در قبض ارواح چنین سخت و تلخست هر آینه مهربانى و مدارا میکردم بمؤمنین. پس زمانى که دیگر هیچ کس نباشد خداى تعالى فرماید: اى دنیا کجایند پادشاهان و فرزندانشان، و کجایند ظلمکنندگان و متکبران؟ و کجایند کسانى که اموال جمع نمودند و حقوق واجبه آن را ادا ننمودند؟
یکشنبه 90 شهریور 6 :: 7:2 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
روی قبرم ننویسید خل و چِل بوده است بنویسید که یک عارف کامل بوده است همه شب تا به سحر - گرچه ریا خواهد شد- گرم ادعیّه و اذکار و نوافل بوده است چه دروغی؟ بله؟ کنتور که نمی اندازد فلذا ذکر نمایید که خوشگل بوده است ننویسید شپِش ساکن جیبش بوده بنویسید پر از پول و تراول بوده است ننویسید که تا رشت نرفته بلکه دائما" آنتالیا توی سواحل بوده است ننویسید نرفته است به عمرش کافه شام شاهانه او نون و فلافل بوده است ننویسید گرفتاری و بدبختی هاش سوژه روضه ارباب مقاتل بوده است صفت شاعر اگر دلخوشی و بیکاری است بنویسید که او عاطل و باطل بوده است خود به شغل من اگر گیر زیادی دادند بنویسید که در میکده شاغل بوده است قلمش را به دو تا سکه نداده اما با سه تا سکه به این مسأله مایل بوده است! طنز او دست کم از ایرج زاکانی! نیست غزلش تازه تر از سعدیِ بیدل! بوده است گاهگاهی سخن از رنج خلایق گفته و در اینجا سخنش زهر هلاهل بوده است (آنکه باید بخورد، می خورَد و این بدبخت بیخودی قاطی این جور مسائل بوده است) عشق اگر نوعی از اچ آی ویِ گاوی باشد بنویسید جنون داشته، ناقل بوده است در جهانی که بوَد حجم ریا پانصد گیگ دل این نفله به پهنای دو پیکسِل بوده است
.... چند تُن شعر از او مانده، رفیقان بخرید قفسش برده به باغی و دلش شاد کنید!!! نوشته: عباس احمدی موضوع مطلب : شنبه 90 شهریور 5 :: 10:27 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
موسی به خداوند گفت: موضوع مطلب : شنبه 90 شهریور 5 :: 10:6 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
باز باران می چکد بر دفترم تا بشوید هرچه دارم در سرم باز باران بی بهانه میزند بر جان خسته تا بشوید گونه ها را از غبار سفله بسته باز باران بی ترانه میزند بر دشت لاله تا بشوید زخم و درد عاشقی را از درون قلب های زخم دیده باز باران بی نشانه می زند بر صاحبان این زمانه تا بشوید رنگ تزویر و ریا را از لباس مردم در خواب مانده حال باران در درون ابر پنهان می شود رنگ و بویش از دیده میگردد نهان می گریزد او از این درد عیان باز باران دور می گردد زمن تا نبیند سیل اشک و آه من موضوع مطلب : جمعه 90 شهریور 4 :: 11:49 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
|