رسیدم بالاخره رسیدم
ساعت گذشته و مسجد بسته
بر دستان جمعی سوار و
در خیابان به پرواز درآمده بود
اما هرچه نگریستم ندیدیمش
امیدوارانه به سمت قطعه رفتم
هیچ به یاد ندارم اتوبوس ومترو را
نا گاه من بودم وقطعه 24
بهشت است اینجا بهشت
روضه حضرت زهرا برپاست
بی اختیار اشکها روان میشوند
بغضی در گلو گیر است
لرزه بر اندامم میافتد
ای پاها مرا یاری کنین
خودم را بالای سرش یافتم
سر درلاک خود فرو میبرم وبه انتظار خلوت
جمعیت بر بالینش به فاتحه ای مینشینن
حال این منم و یک تکه استخوان جامانده
وین دل و یک روح بر جامانده
به زمزمه احمد مشغولم وبه تسبیح افشار
ندایی میشکند حس زیبایم را
عمو زاده اش به اصرار مادرش دعوت کننده است
ولی مرا کاری است با احمد
او میگوید از آنچه باید بگوید
خیره مانده ام به او
سلام مرا به مادرش برسانید
بگویید فلانی گفت:
برای من سفارشی دعا کند
آخر حاجتمندم دیگر
از خانه به امید ی بیرون زده ام
میرود ومن واحمد و گلهای پرپر
دور تا دور قبرش را گل میکارم
شاید روزی کسی جایی برایم گلی آورد!!!
یاحسین(ع)
موضوع مطلب :