منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
*پرواز انتظار*
حدیث3:
موضوع مطلب : دوشنبه 90 تیر 27 :: 4:0 صبح :: نویسنده : *پرواز انتظار*
تعزیه مختار
اسمال اول حلقه گلمبک ها راکه مث کلگی اسب بود دور سرشترانداخت ،گلمبک ها که هریکیشون به رنگی بود دورتادور صورت شتر را گرفتند و یکیش که مث تاج خروس بود، درست بالای پیشانی شترقرارگرفت ، اسمال با چند نوار از گلمبک ها که به طناب باریکی رشته کرده بود، همه سینه وگردن ودست وپای شتر را هم تزئین کرد، بعد یک کرکری بزرگ به گردن شتر بست ، وپتوی سبز راه راهی روی جهازش انداخت ، افسارشتررابه دست پسرش گیتمن ینه ( اسمیه که بچه هاروش گذاشته ان) دادوگفت شترببررومیدون ، منم پشت سرت میام ،چشمم به شترافتادکه باغرور سربالا گرفته وسینه پیش داده بود ، میگن شترحیوون اغوزیه ، واقعا احساس می کردم ، بااین شکل وشمایلی که برایش ساخته اند، احساس غرورمی کند ،اون روزکه خونه طوبی، بری فال دوره رفته بودم از گیتمن ینه قول گرفتم که امسا ل شبیه مختارسوآرشترم کنه دیروز هم که بری سیزه بدر با ناصر برادرم شآوا رفته بودیم وگیتمن ینه را اونجا دیدم ، یادش انداختم که چه قولی به من داده واوگفت "صبا بیا خونه امون به پی یرم نشونت بدم ویه جوری راضیش کنم" ، حالا به این امید اومده بودم خونه شون ولی ندیدم که با پی یرش حرفی بزنه ، مث جهودای کتک خورده دنبالش راه افتیدم اومدم میدون ، وقتی به میدون رسیدیم ، یک قطا رشترکه 30 تائی می شدند؛ ته رودخونه کنار میدون ایستاده بودند ، به سروگردن و دست وپای همه شترها گلمبک های قرمز و نارنجی وزنگ وکرکری آویزان بود غفوری بابای میدان به اونها که طبل داشتند گفت :"همه تون جلوجم نشید
یکشنبه 90 تیر 26 :: 7:0 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
داستان زیربازار
ازفرازسربابا تاآخرکوچه باغ اوئی رامی بینم ، یعنی تاآنجا که کوچه خم کوچکی دارد،چه لذت داردکه آدم ازآدم های بزرگ هم بزرگترباشد، ازاول این کوچه که بابا مرابردوش خودسوارکرد، لذت بهتردیدن راچشیده ام.اماچه فایده تویک کوچه خاکی درازباریک که دیوارها سربه آسمون کشیده ،مگه چه چیزی هست که آدم ببینه، کیف کردنم مال اینه که دربالابلندی نشسته ام، درخم کوچه علی چت رامی بینم که توبره ای به گردن بسته وگوله خرش که جلوتررفته و برزمین ریخته جمع می کند، باخودمی گویم چقه که جمع کنه یک واله مشه،اصلا به من چه بذارهرچه دلش مخوادگوله جمع کنه،من دلم خشه که همراه بابا دارم مرم زیربا زار، خودش ازخونه که درمیمد،صدام زدوگفت: کیسه گوشتدون وچوخط برداربیابریم گوشت مگیرم مدمت بیار، هنوزچندقدم نرفته بودیم که گفتم مونده شدم وبابا که امروزبرسرمهربود،مرارودوش خودسوارکرد.
یکشنبه 90 تیر 26 :: 3:0 عصر :: نویسنده : *پرواز انتظار*
سلام بر آقای آشنای غریب همو که بینیم اورا و ندانیم اوست با خود گفتم که شب نیمه شعبان بیدار باشم و نماز صبح قضا کنم تو را خوشایند نباشد اکنون که روز میلاد شماست ببین که چگونه ام/!!!!!!! یاریم کن و دستم بگیر در این منجلاب دنیای فانی که هر روز شیاطین رنگ عوض میکنند تکیه گاهم شما باش !!!!!! میدانم آقای خوبم همیشه تکیه گاهم بودی به خصوص در این ده سال ولی چه کنم از هوای نفس و بیماری درون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عمریست دستم را گرفته ای رها مکن !!!!!!! هرچند رهایت میکنم باز محکمتر بفشار ای کاش نمک خورده ات نبودم ودر دید ملت نوکرت آنوقت وجدانم آسوده تر بود من ماندم در پرتگاه عیب نهانی آخر کجایی ای عزیز کاش زودتر بیایی یا با نگاهت بر دلم مرهم بگذار یا اینکه این نوکرت را هم به پیش خود بنشان یا در یک شبی در خواب من آی ای یوسف زهرا خرابم زود دریاب این قطره های اشک من در این روز ظهورت باشد نشان گوشه ای از درد دورت ای کاش لحظه ای مرغ روحم میگشت گرداگرد شمع وجودت آرام میگرفت در ساحل قنوتی این جسم اسیر نفس ضعیفی بر خود باید من زنم بانگ نهیبی یا رب عمرم بده مهدی ببینم. چهل صبح دعای عهد فراموش نکن موضوع مطلب : یکشنبه 90 تیر 26 :: 10:51 صبح :: نویسنده : *پرواز انتظار*
هر آنکه نرگس مست به باغ جان دارد موضوع مطلب : یکشنبه 90 تیر 26 :: 10:3 صبح :: نویسنده : *پرواز انتظار*
|